لایق بودن. شایستگی داشتن. (فرهنگ فارسی معین) : زانگه که عشق دست تطاول دراز کرد معلوم شد که عقل ندارد کفایتی. سعدی. ، از عهدۀ ادارۀ امور به وجهی نیک برآمدن. (فرهنگ فارسی معین). کارآمد و کاردان بودن: کار وی صاحب دیوانی است که هم کفایت دارد هم امانت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 373). ابوالحسن عقیلی نام دارد و جاه و کفایت. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 373). ماکان مردی دلیر است و با دلیری و مردی کفایت دارد و جود هم. (چهار مقاله ص 52)
لایق بودن. شایستگی داشتن. (فرهنگ فارسی معین) : زانگه که عشق دست تطاول دراز کرد معلوم شد که عقل ندارد کفایتی. سعدی. ، از عهدۀ ادارۀ امور به وجهی نیک برآمدن. (فرهنگ فارسی معین). کارآمد و کاردان بودن: کار وی صاحب دیوانی است که هم کفایت دارد هم امانت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 373). ابوالحسن عقیلی نام دارد و جاه و کفایت. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 373). ماکان مردی دلیر است و با دلیری و مردی کفایت دارد و جود هم. (چهار مقاله ص 52)
اختلاف داشتن و موافق نبودن و فرق و امتیاز داشتن و نقاضت داشتن. (ناظم الاطباء) : غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد ساقیاباده بده شادی آن کاین غم ازوست. سعدی
اختلاف داشتن و موافق نبودن و فرق و امتیاز داشتن و نقاضت داشتن. (ناظم الاطباء) : غم و شادی برِ عارف چه تفاوت دارد ساقیاباده بده شادی آن کاین غم ازوست. سعدی
استکراه. (منتهی الارب). نفرت داشتن. بی میل بودن. ناگوارایی داشتن. (ناظم الاطباء). ناخوش داشتن. مکروه داشتن. تقبیح کردن. (یادداشت مؤلف) : چون ابراهیم به صدوبیست سال رسید وقت رحلت نزدیک شد و کراهت می داشت. (قصص الانبیاء ص 57)
استکراه. (منتهی الارب). نفرت داشتن. بی میل بودن. ناگوارایی داشتن. (ناظم الاطباء). ناخوش داشتن. مکروه داشتن. تقبیح کردن. (یادداشت مؤلف) : چون ابراهیم به صدوبیست سال رسید وقت رحلت نزدیک شد و کراهت می داشت. (قصص الانبیاء ص 57)